گروه کوهنوردی دانشگاه امام صادق (ع)

یادبود محمدجواد طائی
شبکه‌های اجتماعی

گزارش برنامه دو روزه خلخال به اسالم

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بعد از لغو شدن اردوی طالقان به سه هزار بدلیل نامساعد بودن وضعیت جوی، همگی دلتنگ اردوی دو روزه شده بودند و همه چشم ها به اردوی فیلبند به الیمستان دوخته شده بود. از قضای روزگار زمزه های لغو شدن این اردو به علت شرایط بد جوی به گوش میرسد تا اینکه مهرداد چوبداری مسئول اردو با اعلام تغییر اردو به « خلخال به اسالم » کار را یکسره می کند. هرچند هواشناسی هوا را برای پنجشنبه و جمعه ابری و بارانی توصیف میکرد اما تصمیم همان شد؛خلخال به اسالم!

شرکت کنندگان در این برنامه آقایان :

1.     حسن محمدی  (معارف اسلامی و مدیریت مالی۸۳)

2.     آقا بهزاد (از رفقای آقای محمدی)

3.     محمد نوروزیان(معارف اسلامی و حقوق ۸۸)

4.     اسماعیل سیاوش پور(معارف اسلامی و حقوق ۸۷)

5.     احسان سرخوش(معارف اسلامی و حقوق ۸۸)

6.     مجتبی جهان تیغی(معارف اسلامی و حقوق ۸۸)

7.     مصطفی مصطفی زاده (الهیات و معارف اسلامی ۹۰)

8.     سیدمحمود میرحسینی (الهیات و معارف اسلامی ۹۱)

9.     علیرضا عزیزی(معارف اسلامی و مدیریت مالی ۹۲)

10.     محمدحسین ملک نژاد (معارف اسلامی و مدیریت بازرگانی ۹۲)

11.     امیرحسین بهاری (معارف اسلامی و حقوق ۹۲)

12.     مهدی تمیزى فر (معارف اسلامی و مدیریت مالی ۹۲)

13.     مهرداد چوبدارى (معارف اسلامی و مدیریت مالی ۹۲)

دو سه ساعت قبل از حرکت است که  14.حجه الاسلام کیانی (از روابط عمومی دانشگاه) و 15.محمدامین غلامی هم اعلام آمادگی میکنند و دیگر همه چیز برای یک اردوی خوب و به یادماندنی مهیا می‌شود.


ساعت یازده پنج‌شنبه شب (6آبانماه 1394) اندک اندک جمع دوستان می رسند و ساعت یازده و نیم از درب دانشگاه به همراه حاج عظیم و آقای برزگر رانندگان محترم دانشگاه حرکت میکنیم و به علت دیروقت بودن همه خود را آماده خوابی نچسب در مینی بوس میکنند.

 

پنج شنبه 7 آبان‌ماه

هوا هنوز گرگ ومیش است و ساعت پنج و نیم که اتفاقی جالب دستمایه شوخی و خنده را برای کل اردو فراهم میکند:

برای نماز صبح هرچقدر در مسیرپاروچ به خلخال به دنبال مسجد هستیم تا نماز را بخوانیم مسجدی پیدا نمیکنیم، ده دقیقه مانده به طلوع آفتاب که به پاسگاه ایست بازرسی پلیس میرسیم. دوستان که همه نگران قضا شدن نماز هستند از مینی بوس پیاده شده و به سمت پاسگاه حرکت میکنند و در این حین افسر نگهبان با خشونت همه را بیرون میکند و میگوید که اینجا منطقه نظامی است و نماز خواندن چه معنایی دارد؟! و همین باعث درگیری لفظی بین یکی از اعضا و افسر میشود. بچه ها که دیگر امیدی به پاسگاه ندارند با آبی که از باران جاری شده وضو گرفته و نماز را کنار جاده میخوانند. تا اینجای قضیه به جز ورود بی اجازه به حیات پاسگاه هیچ مشکلی وجود ندارد تا اینکه مهرداد عزیز از این ماجرا عکس میگیرد :



 افسر هم که از درگیری لفظی ناراحت است به سرعت اقدام به ضبط گوشی مهرداد میکند؛ نیم ساعت طول میکشد تا بالاخره متوجه شوند که ما نظامی نیستیم و ملا (با لهجه ترکی خوانده شود) هستیم و قصد عکس برداری از منطقه فوق محرمانه را نداشتیم .  صورتجلسه ی خنده داری هم مینویسند که اصلا خوانده نمیشد و ما فقط جمله انجام فرائض دینی را از ان میفهمیم.

جروبحث ما با پلیس به اتمام میرسد و نیم ساعت بعد صبحانه را منزل آقای بیرامی سرپرست گروه که متاسفانه به علت مصدومیت در اردو حاضر نبودند مهمان هستیم.



صادق بیرامی که در اردوی دو سال پیش به خالخال هم ما را شرمنده ی خود کرده بود این بار هم با پذیرایی بی نظیر خانواده اش روبرو میشویم و انرژی یک روز بسیار سخت را از همان صبحانه میگیریم.

 

ساعت نه صبح است که از خانه صادق در خلخال راهی میشویم و نه ونیم کوهنوردی خود را برای رسیدن به گردنه اندبیل شروع میکنیم. هوا سرد  است ولی از باران تا گردنه خبری نیست .  ساعت ده و نیم به روی گردنه میرسیم.



به علت مه شدید روی گردنه از هیچ منظره ای خبری نیست تا اینکه بعد از دویست متر کم کردن ارتفاع ییلاق های خاراخونی از بین ابر ها قابل رویت است،دیگر جمع کردن بچه ها امکان پذیر نیست هرکس به دنبال عکس گرفتن است و تذکر هاى مسئول اردو نیم ساعتی طول میشکد تا اثر کند.



تا رسیدن به ییلاق خاراخونی که  پایین تر است زیبایی های کوچه باغ هاى پاییزى مسحورکننده ى مسیر هر بیننده ای را وادار به تامل میکند و شوق دوستان به عکاسى مسیر حرکت را کند می‌کند.



ساعت دو است که به روستای خاراخونی میرسیم. حسن آقای محمدى که مدت هاست لطف دارند و در اردوها ما را همراهی میکنند با یکی از افراد محلی منطقه ، آقای شیرزاد هماهنگ کرده اند و خانه ای روستایی را برای اقامت در روستا در اختیار ما قرار میدهند.



ناهار و نماز یک ساعت و نیم به طول می انجامد. از آنجا که هنوز پیمایش یک سوم مسیر صورت گرفته بود دو پیشنهاد از طرف حسن آقای محمدى مطرح میشود:

1. ادامه ی مسیر به روستای ناو که سر پایینی است و سه ساعت به طول می انجامد و توقف و پیمایش بقیه مسیر در روز بعد. اما  طبق پیش بینی هواشناسی هوای منطقه بارانی و سیل آسا است . این همان مسیر معمول خلخال به اسالم است.

2. تغییر مسیر به روستای بیلی و ادامه ی مسیر تا جاده. امکان اسکان وجود ندارد و باید تا جاده رفت اما شب را در ساحل گیسوم اقامت کنیم.  پیش بینی این مسیر توسط محلی ها سه ساعت است.و هیچ کدام از اعضای گروه تجربه این مسیر را ندارند.


با مشورتی که اعضای گروه میکنند نظر غالب دوستان با تغییر مسیر به بیلی و رفتن شب به ساحل گیسوم است . انتخابی که تبعات اشتباه آن دامنگیر همه دوستان میشود


ساعت چهار را نشان میدهد که کلبه ی آقای شیرزاد را به مقصد بیلی و پس از آن جاده ترک میکنیم. ساعت چهار و نیم ، بعد از یک سراشیبی معمولی و در جاده نیسان رو  به روستایی کنار رودخانه اصلی میرسیم . فرد محلی آنجا به ما پیشنهاد نیسان میدهد اما شرط میگذارد که فقط ده نفر را سوار میکند و صد هزار تومان نیز میگیرد،بعد از نیم ساعت چانه زنی راضی نمیشود و آقای محمدی دستور به حرکت میدهد.



ساعت پنج مجددا به سمت بیلی حرکت میکنیم و بعد از عبور از مناظر بکر پاییزی که با صدای دلنشین آب همراه شده است یک ساعت طول میکشد که به روستای بیلی برسیم. هوا تاریک شده است و چوپان های مستقر در مسیر میگویند که از بیلی تا جاده آسفالته یک ساعت تا چوراسو که جاده اسفالته است راه باقی مانده است. دیگر چند تن از اعضای گروه رمق راه رفتن ندارند و حرکت گروه بسیار کند شده است.



ساعت شش ، بیست دقیقه استراحت میکنیم و هوا دیگر کاملا تاریک شده است. بارش نم نم باران که از صبح همه را خیس کرده بود حالا دیگر با قطراتی درشت تر به استقبال ما آمده اند و حال مسیری که شیب ملایمی دارد برای بعضی ها حکم شیب فوق سنگین است و درخواست استراحت میکنند و مدام گلایه میکنند.

آقای محمدی با متانت شرایط را برای همه توضیح میدهند. تقریبا هیچ راه چاره نداریم و باید به جاده برسیم. یواشکی جی پی اس آقا بهزاد دوست آقای محمدی را نگاه میکنم و مسافت هشت کیلومتری تا جاده را میبنم. با این وضع تخمینم بر این است که احتمالا سه ساعتی وضع همین است . دو نفر از اعضای گروه که دیگر توانش را ندارند کوله هایشان را تحویل بقیه دوستان میدهند و مجبور میشویم که آنها را کمک کنیم.

واقعا شرایط سختی شده است. ساعت یک ربع به هفت را نشان میدهد در همین بین ، ناگهان صدای فرشته نجات ما از دور به گوش میرسد،همه اعضا منتظر این لحظه بودند و خوشحالی در نگاه تک تک آنهاست که نیسان آبی رنگ سر میرسد و پس از گفت و گویی کوتاه با راننده همه ما سوار بر آن میشویم و پس از بیست دقیقه نیسان سواری در شرایط سخت ساعت هفت و پنج دقیقه به ابتدای جاده اسفالته میرسیم،وقتی که میرسیم فقط خدا را فقط شکر میکنیم چرا که ادامه ی مسیر با شیب بیشتر نسبت به قبل همراه بود و بارش باران نیز وحشتناک تر.

به ابتدای جاده که میرسیم وارد جگرکی شده و پس از گرم کردن خود کنار بخاری و صرف یک لیوان چای داغ مهمان یکی از اعضا میشویم و خستگی مسیر بی انتهای رسیدن به جاده را از تن بدر میکنیم.

مینی بوس میرسد و ساعت هشت پس از گرم شدن کنار بخاری نفتی جگرکی آموت سوار مینی بوس شده و به سمت ساحل گیسوم حرکت میکنیم. داخل مینی بوس هم همانطور که پیش بینی میشد شوخی ها حول محور نیسان میچرخید.

بعد از دو ساعت و نیم به ساحل گیسوم میرسیم و محل اسکانی که از قبل هماهنگ شده بود. ویلایی تمیز که حالا به علت کمبود مسافر صاحبش به شبی هفتاد هزار تومان هم راضی شده بود.

بچه ها شام را میل میکنند و لباس ها را کنار بخاری برقی ها پهن میکنند تا خشک شود و تا ساعت دوازده چند نفری دوش میگیرند و خستگی را از تن در میکنند.


جمعه 8 آبان‌ماه

صبح نماز صبح را با اذان حاج آقای کیانی بلند میشویم و به اقامت ایشان میخوانیم. من که خیلی خسته نیستم با احسان سرخوش و محمود میرحسینی و اسماعیل سیاوش پور به ساحل میرویم و بین الطلوعین را کنار ساحل میگذرانیم. در راه برگشت هم وسایل را برای املت صبح تهیه میکنیم.

بالاخره ساعت ده همه از خواب بیدار میشوند و بعد از صرف صبحانه ساعت یازده سوار مینی بوس شدیم. بیست دقیقه ای را کنار ساحل عکس میگیریم و ساعت یازده و نیم در جنگل آن توقف میکنیم. گیسوم یکی از سواحل جنگلی است و دوستان عکس گرفتن با آن را از دست نمیدهند.




ساعت دوازده و ربع گیسوم را به مقصد ماسوله ترک میکنیم.  در بین راه برای خرید کلوچه فومنی توقف میکنیم و ساعت دو و نیم در کنار روستای زیبای ماسوله ایم. یک ساعت در کوچه های زیبای آن قدم میزنیم و از معماری و هوای خوب آن لذت میبریم.



ساعت سه و نیم ماسوله را ترک میکنیم و چهار و ربع در رستورانی در کنار مسیر توقف میکنیم.جوجه کبابی دلچسب که در آن هوای دل انگیز پاییزی واقعا چسبید.

ساعت پنج و نیم است و چند دقیقه ی دیگر وقت اذان مغرب .در پمپ بنزینی کنار جاده نماز را اقامه میکنیم و ساعت ده و نیم است که به دانشگاه رسیده ایم و دیگر اردو به اتمام رسیده است.

اردویی که خاطرات زیبای آن هیچگاه ازخاطر ما نمیرود.




گزارش از محمدحسین ملک‌نژاد

تنظیم از محمدحسن یگانه




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی